جدول جو
جدول جو

معنی بزله گفتن - جستجوی لغت در جدول جو

بزله گفتن(مُ وادْ دَ)
بذله گفتن. سخن شیرین گفتن. لطیفه گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به بذله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ وَ)
بسم اﷲ گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به بسم، بسم اﷲ و بسم اﷲالرحمن الرحیم شود
لغت نامه دهخدا
(نَءْفْ)
اصغا کردن قبولی دختر صیغۀ نکاح را باگفتن لفظ بله (بلی). بله گرفتن از عروس. او را به گفتن لفظ بلی واداشتن هنگام عقد بنشانی پذیرفتن نکاح. رجوع به بله بران و بله بری و بله دادن شود، شورش. غوغا. هنگامه. ازدحام، عدم انقیاد. سرکشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلوی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ دَ)
غزل سرودن. غزل پرداختن. تشبیب. تشبب:
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ رَ / رِ دَ)
شکایت کردن. تظلم:
گله از دست ستمکاره به سلطان گویند
چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم ؟
سعدی (صاحبیه).
، در تداول امروز، گله باشکایت تفاوت گونه ای دارد، بدین معنی که گله، شکایت نرم و ملایم بود از دوست نزد خود او یا دوستی دیگر که با هر دو طرف دوست است
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسمله گفتن
تصویر بسمله گفتن
بسم الله (الرحمن الرحیم) گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزل گفتن
تصویر غزل گفتن
غزل سرودن غزل پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
شکایت کردن، تظلم کردن: مگر از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم ک (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار